نویسنده فردوسی
|
۲۵ مرداد ۱۳۸۶ |
پادشاهی آزرم دخت چهار ماه بود
يکي دخـت ديگر بد آزرم نام |
ز تاج بزرگان رسيده بـه کام |
بيامد به تخت کيان برنشسـت |
گرفت اين جهان جهان رابه دست |
نخستين چنين گفت کاي بخردان |
جـهان گشتـه و کار کرده ردان |
هـمـه کار بر داد و آيين کنيم |
کزين پس همه خشت بالين کنيم |
هر آنکس که باشد مرا دوستدار |
چـنانـم مر او را چو پروردگار |
کـس کو ز پيمان مـن بـگذرد |
بـپيچيد ز آيين و راه خرد |
بـه خواري تنـش را برآرم بدار |
ز دهقان و تازي و رومي شـمار |
هـميبود بر تخـت بر چار ماه |
به پنجم شکست اندر آمد به گاه |
از آزرم گيتي بيآزرم گـشـت |
پي اخـتر رفتنش نرم گشـت |
شد اونيز و آن تخت بيشاه ماند |
بـه کام دل مرد بدخواه ماند |
هـمـه کار گردنده چرخ اين بود |
ز پرورده خويش پرکين بود |
|
آخرین بروز رسانی ( ۲۵ مرداد ۱۳۸۶ )
|